روزمرگی های یک ذهن شلوغ



وقتی وسیله ای رو که دوست داری گم میکنی، وقتی کسی رو که عاشقشی ترکت میکنه، وقتی عزیز ترین فرد زندگیت از دستت میره همه اینا میتونه بزرگترین حفره رو تو قلب و روحت بوجود بیاره میتونه کلا از زندگی کردن نا امیدت کنه میتونه کاری کنه دیگه نتونی اون آدم سابق بشی ولی در نهایت جادوی زمان یجورایی همه چیز رو ریست میکنه یه چیزی مثل ریست فکتوری، انگار که هیچوقت این همه غم و مشکل رو تجریه نکردی انگار همش یه خاطره محوه پس ذهنت انگار تازه یادت اومده میخوای زندگی کنی و زندگی رو هنوز با همه بدی هایی که بت کرده دوست داری و میخوای آیندتو فردای فرداتو از نو شروع کنی ولی اگه از اول همه اینایی که فکر میکردی که داشتی و از دست دادی نبود چی؟ اگه چیزی نداشتی که از دستش بدی چی؟ بازم میتونی زندگی رو همین قدر شاد و روشن ببینی؟ بازم زمان میتونی همه چیزو از نو شروع کنه؟!


این جریان کرونا دیگه خیلی خطری شده یجورایی بیخ گوشمونه و ازونجا که تو ۱۵ روز اول هیچ علایمی نداره واسه همین نمیشه فهمید کی آلودست کی نیست برای همین چندتا ماسک n95 و دستکش نخی و یک باکس دستکش لاتکس و ژل ضدعفونی پمپی گرفتم و حتی باشگاهم نرفتم چون از قدیم گفتن کار از محکم کاری عیب نمیکنه.

تا ببینیم چی پیش میاد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دانشگاه آزاد اسلامی ارومیه Adam فروش ويژه محصولات سرمايشي و گرمايشي کتابخانه عمومی الغدیر Tina تی خودرو بلورین نقش